محل تبلیغات شما



آخییییییییییییش. داره تموم میشه. چند روز دیگه برمیگردم ایران!

آره این منم که دارم این حرف رو میزنم. منم که از برگشت به ایران خوشحالم. منی که از سر تا پای ایران ایراد میگرفتم، حالا دارم میگم دلم نمیخواد دوباره برم خارج. (الان لابد داری میگی طرف خله!)

برا دوستام سعی کردم تعریف کنم که خارج اون چیز قشنگی که فکر میکنین نیست. ولی اونا نمیفهمن. نمیخوان گوش بدن. کسی که نخواد یه چیزی رو ببینه هرکاری بکنی نمیبینه. البته موضوع این نیست که خارج از سر تا پاش مشکلاته و هیچ چیز خوبی نداره. نه اینطور نیست. ولی راحتتون کنم. کسی که پول داره و میتونه تو ایران زندگی بکنه (و البته دختر هم نیست که مثلا حجاب براش مهم باشه)، واقعا چیز زیادی بدست نمیاره تو خارج. من مشکل مالی نداشتم تو ایران. صرفا بخاطر علم اومدم اینجا. ولی انقدر غربت فشار میاره که آدم دیوونه میشه! 

دیشب با چنتا از بچه ها رفتیم شام . تو سلف دانشگاه . میخواستم بریم رستوران ولی پول ندارن. مهم اینه که دوستامن و خوشحالم که دیدمشون. ولی موضوع اینه که همشون ناراحتن. هم نتونی خانواده رو ببینی هم پول نداشته باشی درست حسابی تفریح بکنی. تفریح که هیچ!‌ حتی بری یه رستوران ایرانی غذا بخوری یهو میبینی بالای ۲۰ یورو غذات در میاد! تازه اینجا ارزونه! با ۲۰ یورو میتونی تو ایران چند نفر رو سیر کنی! ولی اینجا همش ۱ نفر میتونه غذای لذیذ ایرانی بخوره. (که البته به اندازه غذای ایران خوشمزه نیس ولی بهترین چیزیه که اینجا پیدا میکنی!) با بچه ها حرف که میزنی همش ناراحتن. بعد خانواده هاشون هرکیو میبینن میگن پسرم/دخترم داره تو اروپا تحصیل میکنه. بابا ول کنین این پز دادن رو. به خدا نمیرزه. اینجا شاااااااااید ۵ درصد دارن زندگی ای میکنن که میشه اسمشو گذاشت زندگی. بقیه فقط دارن دست و پا میزنن. خود من تو ۱۲.۵ متر اتاق این مدت سر کردم. منی که تو تهران خونه داشتم و تر و تمیز داشتم زندگیمو میکردم اومدم اینجا. تو یه وجب جا با یه آدمی هم اتاق شدم که هیچ شباهتی به ما نداشت. ساعت ۳ نصف شب میومد در اتاق رو باز میکرد. فرداش بهش میگفتم کجا بودی انقدر دیر اومدی میگفت تو بار داشتم میرقصیدم. ای تف تو اون مدل زندگی احمقانت!

بگذریم. چند وقت پیش یکی از بچه ها پیام داد . مثلا راهنمایی میخواست! همیشه میاد راهنمایی رو میگیره و بهش عمل نمیکنه. خوب واسه چی مارو اسکل میکنی. فازت چیه باو. لااقل با من م نکن اگه حرفمو قبول نداری :)) زورت که نکردم!

هعی روزگار. دلم برا پدر مادرم تنگ شده. هفته دیگه این موقع من تهرانم! دیگه نمیام خارج! نمیخوام! هرچی میخوای تو نظرات فحش بده هرچی دوس داری بهم بگو . فکر کن من احمقم. ولی نظر من تغییر نمیکنه. هرچقدر میخوای خودت رو گول بزن ولی اینجا هم خبری نیس رفیق. الکی دلت رو به خارج خوش نکن.

با من اینجا تو دانشگاه هم دقیقا برخوردی رو کردن که ما با افغان ها یا عراقی ها میکنیم. اصلا محل نمیذاشتن بهم. استاده اولش ۱ ماه و نیم منو پیچوند و هی گفت وقت ندارم. بعد از نزدیک ۲ ماه تونستم نیم ساعت باهاش جلسه داشته باشم. خیال نکن جلسه مفیدی بودا نه اصلا! فقط گفت فعلا با دانشجوی دکترام کار کن و چند ماه دیگه یه استاد میاد که خیلی میتونه بهت کمک کنه و باهاش هماهنگ میکنم! ۳ ماه تموم شد و استاد جدیده اومد! دیدم تا اومد اینجا، از اینجا بلند شد رفت اونجا !!! :))) رفت تعطیلات یه کشور دیگه! کریسمس هم رسید و نصف ماه هم اونطوری تلف شد. بعد کریسمس قرار بود هر هفته بیاد دانشگاه ولی کلا ۱ بار اومد. با اونم نیم ساعت حرف زدم. ۵ ماه اینجا بودم ولی نهایتا شاید ۵ ۶ بار با استادا صحبت کرده باشم. هیچ کمکی بهم نکردن. باهام تحقیرآمیز برخورد کردن! نمیخوام این مدل زندگی رو! نمیخوام! این حق یه انسان نیست!


خیر سرم اومدم این کشور که زندگی خوب رو تجربه کنم. ولی واقعا اینجوری نیست. زندگیم تو ایران بهتر بود. اینجا اروپا هست ولی اون اروپایی که تو فیلما دیده بودم نیست. واسه یه وعده غذا باید ۴۰ دقیقه تو صف سلف بمونم. مثل تهران باید تو اتوبوس مثل گوسفندا چپونده بشیم. اصلا اون جایی نیست که تصور میکردم. هعی روزگار. من از کجا میدونستم مملکت غریب این شکلیه! همش از خوبیاش میگفتن. کسی نمیگفت که مردمش اگه چراغ سبز نباشه هم از خیابون رد میشن. کسی بهم نگفته بود اینجا هم بیشعور داره. البته شایدم گفته بودن. آره فکر میکنم تک و توک چند نفری گفتن ولی من باور نمیکردم.

حالا من اینجام و همه خیال میکنن دارم میترم ولی واقعا اینطور نیست. استاده اصلا وقت نداره! تازه امروز دانشجوی دکتراش گفته حالا هفته بعد با فلان استاد از فلان جای دنیا صحبت میکنیم ببینیم چی تو مغزشه. اصن شاید اون مسئول کمک به تو شد! آخه مسخره ها! مگه من اومدم اینجا که با یکی دیگه تو یه جای دیگه کار کنم؟! من اومدم با شماها کار کنم! حقم این نیست که منو پاس بدین اینور و اونور!

حالا نمیدونم چیکار کنم. اگه غر بزنم استاد باهام بد میشه. باید حداقل یه هفته دیگه صبر کنم. بعدش اگه اون استاده هم حرف بدرد بخوری نزد یا دوباره پاسم داد به یکی دیگه، به استاد اصلی میگم. محترمانه هم میگم. 

مطمئن نیستم. شاید این احساساتی که دارم واسه اینه که روز بدی داشتم. توی سلف هم موقع ناهار و هم موقع شام با چنتا خنگ برخورد کردم. تو ناهار که یه آدم احمق گفت توی صف وایسا در حالی که ۲ تا صف داشتیم و من توی اون یکی بودم! تو شام هم به کارمنده ۳ بار گفتم ۲ تا مایونز بده. آخرش یارو میگه انگلیسی صحبت کن! یکی نیست بگه خوبه شماها انگلیسیتون داغونه وگرنه کل دنیا حریفتون نمیشد با این رویی که دارین.

یکمی خالی شدم اینارو نوشتم. ببین وضعیت اونطوری که میخواستم نیست ولی نباید خودمو ببازم. تو هر نقطه ای از زندگیم باید بهترین کاری که میتونم رو بکنم. بهترین هم نشد دومین بهترین. نشد سومین بهترین. همینطوری مرحله به مرحله میرم جلو ولی نباید افسرده بشم. نباید الکی حرف دیگران رو به خودم بگیرم. باید پوستم رو کلفت تر از این حرفا بکنم. سخته برای من ولی ممکنه! و من میتونم!


طبق روال همیشگی یکی رو معرفی کردن به من . یارو مثینکه دانشگاه قبول شده بعد سردرگمه و نمیدونه چیکار کنه. نه رشته شو دوس داره نه میدونه الان باید چیکار کنه. تغییر رشته بده یا نده. از اینجور چیزا. منم طبق معمول گفتم باشه شمارمو بدین زنگ بزنه صحبت کنه.

ساعت ۲ خواب بودم یهو دیدم زنگ خورد. شماره ناشناس. ورداشتم دیدم یه پسرس. صداشم ناواضح. انگار مثلا بیرونه صدای ماشین و اینا هم میومد. همون پسره بود. صحبت کردم یه خورده باهاش. انقدر که گیج بودم و انقدر بدموقع زنگ زده بود، گفتم ببین الان تهرانی یا .؟ (. = شهری که اصالتا مال اونجاییم). 

دیدم میگه تهرانم. گفتم خوب فکر میکنی به این زودیا بیای .؟ گفت آره احتمالا هفته بعد بیام. گفتم باشه میبینمت بهم خبر بده اومدی. اگر نشد تلفنی صحبت میکنیم. از اون موقع تاحالا هنوز نه زنگی نه هیچی. چندبار عکس پروفایلشو چک کردم هرررررررررر رووووز اینور و اونور! یه روز اصفهان! یه روز فلان موزه تو تهران! یه روز یه جای دیگه!

ببین این بشر کلا مدلش تفریحه. داره پدر مادر رو خر میکنه که آره من با رشتم مشکل دارم. مارو بگو چه ساده ایم خواستیم کمکش کنیم. آقا مشکلی نی. تو هم مثل نصف دانشجوهای ایران صرفا برو جلو و مدرک بگیر. اصن به من چه! زندگی خودته دیگه. میخوای این مدلی باشی باش. صرفا دفعه بعد ببینم زنگ زدی چنان بپیچونمت که نفهمی چطور پیچیدی :))


داشتم مخفیانه توییتر چند نفر که ازشون بدم میاد (!) رو چک میکردم. آخه چند وقت پیش هردوشون پشت سرم حرف زده بودن میخواستم ببینم قائله خوابیده یا نه. دیدم خبری نیس خدارو شکر :)) ولی انصافا عکسایی که میذارن. پستایی که میذارن. اه چقد حال بهم زنید شماها!  اصن چطور میتونه یه آدم اینطوری زندگی کنه! دقیقا بی مسئولیت ترین آدمای دانشکده رو تو یه عکس کنار هم دیدم! چقدر حالت تهوع بهم دست میده از دیدن این افراد :| بابا گورتون رو گم کنید برید دیگه :|


سال ۹۴ بود که این وبلاگ رو زدم. الان داشتم نگاه میکردم به آرشیو. دیدم یا خدا! واقعا ۴ ساله من این وبلاگو دارم؟ اصلا باورم نمیشه. چی بگم. بگذریم.

آقا یکی از فامیلامون عروسیشه . ایشالا هم مبارک و خوشبخت و از این دری وری ها بشه :)) جونم براتون بگه . این خواهرش یه سال از من بزرگتره بعد مامان بابام یه مدت هی میگفتن این دختر خوبیه فلانه بیساره. حقیقتا راستم میگن خوب به نظر میاد. نکته اینجاست که به ما نمیخوره. بذا دقیق تر بگم :)) ما بهش نمیخوریم! باو طرف باباش میلیاردره . حالا فامیل دورمونم هست قبول. ولی پدر من . مادر من. یکم حد و حدود خودتون رو بدونید دیگه! یه دختری مثل این چرا باید بخواد با من ازدواج کنه آخه! واسه داداشش عروسی گرفتن یه جایی انگار کاخه! سالن عروسی نیست یه جور باغه ولی فقط اسمش باغه. باغ فقط واسه ۱ دقیقشه :)) توش واقعا کاخه. اولین بارمه میخوام برم همچین جایی عروسی. 

خوب این پدر و مادر من اصلا فکر اینو نمیکنن که اگه به فرض محال هم دختره اوکی بده من این وسط قراره تا آخر عمر تحقیر بشم. به خیال خودشون فکر خوشبختی منن. نخواستیم باو :)) من خودم جای دختره باشم به خودم جواب رد میدم :)))))))))))))))) تحصیلات که داره، قیافه که عالی، بابا که مایه دار، اخلاق که خوب، اصن خارج از کشور هم درس میخونه :)) باو من کجا این کجا. خوب این باباش کارخونه داره قطعا کلی آدم در حد و اندازه خودشون میشناسن. مگه روانیه اونا رو ول کنه بیاد سمت یکی مثل من؟ من چه بهش اضافه میکنم؟ چه چیزی میتونم بهش بدم که نداره؟ :))

هی . خدا. ای کاش منو یه جایی به دنیا میاوردی که حداقل پدر مادرم انقدر out‌ نبودن :| مادرم برگشته میگه تو اصن اینا رو ول کن مردم دنبال آدم خوبن پول که مهم نیست. اون خودش پول داره نیازی نداره شوهرش حتما پولدار باشه. گفتم خو تو فکر کردی فقط منم که خوبم؟ :)) یعنی تو این شهر به این بزرگی هیچ آدم خوب پولداری پیدا نمیشه؟ بعد برگشته میگه تو به من بگو دختره رو میخوای یا نمیخوای؟! آخه اینم سواله از من میپرسی؟ من تهش دو بار دختره رو دیدم. صحبت خاصی هم نکردیم سلام علیک تو مهمونی. یعنی چی میخوای یا نمیخوای :)))) هیچی ازش نمیدونم :)) جمع کن باو :|


یکی از دوستام هر از گاهی میره با چنتا از دوستاش مشروب میخورن. حقیقتا از اونا اصلا خوشم نمیاد ولی همه اینا یه طرف. هر دفعه با اونا مشروب میخوره کلی خودشو میگیره. دقیقا به آدم اینو منتقل میکنه که خیلی آدم بزرگیه و بقیه کوچیکن یا انگار مثلا یه مرحله عقب ترن :| 

خوب لامصب دیگه مشروب خوردن چیه که بهش افتخار میکنی؟ اصن میخوای بخوری بخور! انقد بخور که شکمت بترکه! ولی دیگه افتخار نداره انصافا :)) کلاس گذاشتن نداره که! حقیقتا خودم اصلا موافق خوردن مشروب نیستم. دلیلشم مذهبی نیس احساس نیاز نمیکنم بهش. برا زندگیم یه مسیری دارم . و خوب دارم سعیمو میکنم به هدفام برسم. حس میکنم کارای این مدلی یعنی صورت مسئله رو پاک کردن. مطمئن نیستم شایدم من اشتباه کنم ولی 1 چیز رو با اطمینان میتونم بگم: مست شدن هیچ افتخاری نداره. امروز براش 10 تا پیام تو تلگرام دادم همش فقط کلشو ت میداد . انگار مثلا دارم شر و ور میگم. انگار حرفایی میزنم که اصن اهمیتی ندارن.

ولش کن اصن حوصله دیدنش رو ندارم. آدمی که عشقش این باشه به رفقاش بگه پیک بزنیم و از اینجور دری وری ها، به من نمیخوره. میبوسم میذارم کنار.


الان ۱۷ تیره. واقعا دلم میخواد زودتر نمره هامو بزنن ولی استادا تو مقطع ارشد کلللا گاون. یعنی کلا تو دیوار. یارو نوشته من میرم مسافرت اواسط مرداد برمیگردم که بچه ها بیان تازه پروژه هاشونو تحویل بدن! وقتی میگیم با کیا شدیم ۸۰ میلیون، منظور اینان :))

خلاصه بگم برات که کلا دانشجو رو پشیزی حساب نمیارن. همین استادی که الان حرفشو زدم، گفته بود یکشنبه ساعت فلان تا فلان بیاید واسه سوال و این حرفا. نزدیک امتحان بود جزوه رو خوندم یه سوالی داشتم رفتم ازش بپرسم. دیدم میگه الان دارم سوالای امتحان رو طرح میکنم لطفا کوتاه بگید وقت ندارم. منو داری. اصن هنگ کردم . تا حدودی هم بهم برخورد. گفتم ببخشید استاد من چون خودتون گفته بودین این ساعت و این روز بیایم اومدم. حالا مسئله ای نیست. (البته این چیزی نبود که تو دلم بود. ولی چیکار کنیم دیگه. اون استاده و قدرت دست اونه). کلا به همین راحتی بهمون بی احترامی میکنن ما هم که برامون عادی شده. یکی هم اعتراض کنه میگن شما چرا مثل بچه رفتار میکنی؟! یه جوری طلب کار میشن که خودت هم باورت میشه استاد حق داره جوابت رو نده. در حالی که این کاملا غلطه! استاد داره حقوق میگیره که جوابت رو بده. اگر هم حس میکنه حقوقش کمه، میتونه بره به جای دانشگاه یه جای دیگه کار کنه. مثلا یه شرکت! 

البته. شرکت هم جای هر خری نیست که :)) اکثر استادا هیچ کاری بلد نیستن انجام بدن :دی

بگذریم. یه فامیل اسکل داریم ارشدش رو از غیرانتفاعی گرفته. فکرشو بکن. غیر انتفاعی :)) تازه همونم به زور! بعد الان مصاحبه داده واسه دکترا بابا رو نیست که . سنگ پای قزوینه!

تا اینا تو ایرانن جای من اینجا نیست :)) باید زودتر فرار کنم.


رفتم تافل بدم . یه نگهبان بی سواد و پاپتی کلی مزاحمم شد. اول بهش شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه رو نشون دادم . گفت شبیه هیچ کدوم از عکسات نیستی (۳ تا عکس مختلف بودن! و همه جدید) . بعد بهم گفت کارت شناسایی دیگه نداری؟ گفتم چرا. کارت دانشجوییم هست. گفت برو بیار. آوردم نشونش دادم. بازم یه جوری نگاهم کرد. به یه نگهبان دیگه که اونجا بود گفت. اونم نگاه کرد. یه نگاه سطحی و گذرا. چون نمیخواست رو حرف اون یکی نگهبان حرف بزنه، چیزی نگفت. نگهبان اولیه اومد با یه دستگاهی اسکن کرد منو. یه چیزی مثل باتوم که سبز میشد وقتی چیزی همراهت نبود. منم هیچی نداشتم و سبز شد. قاعدتا باید میگفت بفرمایین تو. ولی به جاش گفت تو جیبات چی هست؟ گفتم سبز بود که! واسه چی میپرسی؟ گفت خالی کن جیبت رو. خالی کردم بهش دستمال کاغذی رو نشون دادم. گفت نه این دستمال نه! اونی که من میگمو باز کن ببینم توش تقلب ننوشته باشی. جلوی ۳۰ نفر آدم تحقیرم کرد. دستمال رو باز کردم و کاملا سفید و تمیز بود. رفتیم جلوتر . و ادامه ماجرا. بالاخره تافل دادیم.

تو یه گروه تلگرامی حس کردم با چند نفر دوست هستم. اما یادم رفته بود این رو قبلا هم تجربه کردم. فراموش کرده بودم . که همه این دوستیای مجازی الکیه. آخه چند سال از آخرین باری که ازش ضربه خوردم میگذره. یادم رفته بود. گروهه دیگه، بالاخره چنتا admin داره. خیلیا هم هستن خیال میکنن admin یه گروه بودن واقعا یه پست و مقامه. حتی اگه بود هم ارزشی نداشت. ولی به هر حال. اونا جنبه همون یه وجب قدرتِ مجازی رو هم ندارن. یه یارویی اونجا شروع کرد بهم توهین کردن. شانس آوردم یه admin دیگه جلوشو گرفت وگرنه هرچی دلش میخواست میگفت و منم ban میکرد. البته در کل تلگرامه. ارزشی نداره. ولی شخصیت آدما که ارزش داره. غرور آدما که ارزش داره. اصلا کلا آدما که ارزش دارن. چرا انقدر آدمای نالایق تو هر زمینه‌ای سر کارن؟ 

یه همایشی تو دانشگاهمون داره برگزار میشه. فاسدترین آدما دارن میگردوننش. آدمایی که هیچکس تو دانشکده قبولشون نداره. ولی چون پارتی دارن، دانشگاه داره حمایتشون میکنه. پولای آن چنانی بهشون میدن که اون همایش رو برگزار کنن. اونوقت ما اگه بریم یه طرح ببریم راحت رد میشه. آره دیگه اینم عادیه تو این مملکت. آدمای نالایق میرن بالا.

همه اینا داره عادی میشه. حس میکنم اون روز نزدیکه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات ارزهای دیجیتال هش تومن